-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 بهمنماه سال 1389 19:47
قهوه ات را بنوش و باور کن ، من به فنجان تو نمی گنجم
-
آگهی استخدام
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 01:55
با یک حالت مازوخیست واری هر شب خودم را شکنجه میکنم هر شب انواع آگهی های استخدام را چک میکنم و هر بار به روح خودم لعنت میفرستم
-
۵ شنبه ها
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 01:54
آرامش صبح های ۵ شنبه را دوست دارم . از ساعت ۷:۱۵ تا ۹:۳۰ آرامش قبل از طوفان است . به محض رسیدن در و پنجره ها را باز میکنم و از نسیم ملایم صبحگاهی لذت میبرم . آرام آرام از پله بالا میروم و کتری را که در طبقه ی دوم چشم به در دوخته پر از آب میکنم و جوش آمدن آن را چشم انتظار میشوم . حول و حوش ۸:۳۰ چایم را دم میکنم و از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 01:54
پارسال افسرده بودم امسال هیچی نیستم
-
تکه ای از بهشت روی زمین
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 01:52
ساعت ۸ شب است ، خیلی خسته ام . از سرما قدم هایم را تند میکنم تا زودتر برسم خانه زنگ را که میزنم در با کمی تاخیر باز میشود در هال باز میشود ، پسرک انتهای اتاق است مرا که میبیند بلند میشود و به سمت در می اید با پاهای کوچولویش قدم بر میدارد دو دستش را از دو طرف باز میکند و به سمتم میدود در آغوشش میکشم سرش را روی شانه ام...
-
جمعه
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 01:29
خدایا نمیدونم جمعه از اختراعات تو بود یا از تن پروریه آدمیزادت اما کار هرکی بود خود _ ابلفضل نیا دارش باشه !!!
-
......
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 17:14
دارم خفه میشوم بین این دیوارهای سبز و قهوه ای دلم میخواهد داد بزنم و اشک بریزم توی این ساختمان همیشه سایه دلم میخواهد گوشی تلفن را بردارم و همه ی حرف هایم را به او بزنم اما ...... من باید لال باشم چون اینجا محل کارم است چون من خانم فلانی هستم چون خانم فلانی آدم جدی ای است و خانم فلانی نمیتواند برای دل خودش هم که شده...
-
ضعیفه ای درون من
شنبه 18 دیماه سال 1389 23:10
گاهی وقت ها به سرم میزند که کاش در زمان دیگری زندگی میکردم مثلا ۵۰ سال پیشتر از این ، همان زمان هایی که خانه ها هنوز قفس نبود دلم میخواهد صبح ها بدون استرس محیط کار بیدار میشدم خاکستر دیشب سماور زغالی ام را خالی میکردم و زیر چایی خوش عطر صبحگاهی ام را آتش میکردم میشدم خانم خانه و شویم هم میشد آقا و صاحب اختیار خانه و...
-
شب یلدا
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 18:39
-
تخم مرغ عسلی
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 00:12
درست یادم نمی آید آخرین باری که تخم مرغ عسلی خورده بودم چند سال پیش بود آخرین بار شاید برگردد به زمانی که 6 ساله بودم چیزی حول و حوش 20 سال پیش حالا من همینجا توی همین خانه توی همین آشپز خانه و تخم مرغ عسلی یادم را برد به آن صبح های سرد و برفی زمستان آن سال ها وقتی که هر روز صبح سوار سرویس میشدم و میرفتم سمت کودکستان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 00:19
کاش اینی که میگویند آسمان خدا همه جا یکرنگ است حرف درستی باشد. کاش آسمان شهر تو هم همینقدر خاکستری و گرفته، بی وقفه پنج روز و شب سراسیمه و آشفته باریده باشد. کا ش تو هم نیمههای شب با صدای آشوب قطرهها از خواب پریده باشی و بعد آرام در خودت خزیده باشی و گفته باشی پس کوشی دختر؟ کاش تو هم لب تختت نشسته باشی و یاد انحنای...
-
گفته بودم
جمعه 26 آذرماه سال 1389 00:40
گفته بودم که به هیچ کسی وابسته نیستم گفته بودم که دلم پیش هیچ دلی نیست گفته بودم و بهت پز داده بودم که من از همه چیز آزادم و تو در بند دلت اسیری گفته بودم دیگر شب ها به هیچ کس فکر نمیکنم گفته بودم که با هیچ کسی رویا پردازی نمیکنم گفته بودم که ته دلم هیچ مهری نیست گفته بودم و فخر فروخته بودم از این حالت آزادی و رهاییم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 آذرماه سال 1389 00:36
ما ادما همه ایرادامون بر میگرده به اینکه ادمیم اگه آدم نبودیم این همه این دل لامصبمون هم گرفت و گیر نداشت