تا حالا شده انقدر  بهتان فشار عصبی از حرفی که نگفته مانده باشد وارد شده باشد که کلا کنترل رفتارتان را از دست بدهید ؟  

نه خوب حتما نشده ، وگرنه یکیتان در موردش مینوشتید  

امروز صبح من دقیقا این حالتی که توصیف کرده بودم شدم :  

همکار گرامی نشسته بود پشت تلفن در 3 تا خیابان آنور تر و هی ارد های ناشتا میداد و ما هم از رو در بایستی ذاتی مان اجرا میکردیم  

تا اینجا که دیگه خون داشت خونمو میخورد  

دلم میخواست پشت تلفن داد بزنم سرش بگم : زنیکه ی ک و ن گنده من که نوکر بابات نیستم ، اما خوب نگفتم و نتیجه اش این شده بود که ساعت 3 بعد از ظهر سوار صندلی چرخ دارم شده بودم و روی سرامیک های کف سالن سر میخوردم درست مقابل چشم همکار هایی که اصلا دلم نمیخواست از من آتو داشته باشند  

حالا که خوب فکر میکنم میبینم باید صبح ها قبل از رفتن قرص آبی هامو 2 تا بخورم

هیچگاه پس از هم آغوشی
میزان عشق مردت را ارزیابی نکن
چرا که
هیچ مردی
در رختخواب، بد اخلاق نیست

شنونده

وقتی مامان سر درد و دلش باز میشه  

من حوصله ی گوش کردن ندارم  

وقتی من حس حرف زدن بهم دست میده  

مامان گوش ِ شنوا نیست  

اینطوریه که همیشه سکوت بینمون حکمفرماست